پیام آذری
صدای زنان: روایتی تلخ از زنانی که تسلیم افیون شده اند
یکشنبه 31 تیر 1397 - 12:51:02 PM
ایرنا
پیام آذری - تبریز - نشریه صدای زنان در گفت و گویی با زنان معتاد، روایتی تلخ از تسلیم شدن آنان به افیون اعتیاد را گزارش کرده است.
زنانه شدن اعتیاد واقعیت تلخ جامعه امروز ماست و هر چقدر تلاش کنیم خودمان را در برابر این واقعیت تلخ بی توجه نشان دهیم کار بیهوده ای است، زنانه شدن اعتیاد یعنی سقوط یک نسل و سپس سقوط جامعه.
بازدید از مرکز کمپ اعتیاد " باغ فرشته" تبریز فرصتی دست داد تا از نزدیک با زنان و دخترانی هم کلام شوم که طعم تلخ و زجرآور اعتیاد را چشیده اند و حالا آئینه عبرت دیگران هستند البته اگر عبرت گیرنده ای باشد.
روایت اول :
تا زمانی که فرشته روبه رویم ننشسته بود هیچ تصوری از یک زن معتاد نداشتم، همیشه یک زن را جذاب با موهای بافت یا صاف با دلربایی و جذابیتش می شناختم اما حالا زنی روبه روی من نشسته که از دنیای دل فریب جذاب زنانه فقط یک اسم برایش باقی مانده است. زنی به نام فرشته
فرشته زنی که 39 بهار عمرش سپری شده است ولی زخم ناسور افیون او را بسان یک زن 50 ساله می نمایاند. زخم های جسمی و روحی تن او را آزرده است. او که فرشته کوچکی بود از همان کوچکی به دام افیون افتاد و زمانی که در 9 سالگی برای اولین بار سیگار را بین انگشتان خود گرفت و لای لب هایش گذاشت و بوسه باران کرد فکر می کرد یک بار سیگار بکشد کافیست و دیگر لب نمی زند در حالی که نمی دانست این سیگار دروازه ورود او به انواع مخدر هاست.
نامش فرشته است ولی چیزی از فرشتگی در وجودش نیست. هر چند مادر است ولی در حسرت دیدار دو دخترش می سوزد، دخترانش "دنیا و دریا" نیز نتوانستند حریف مواد قدرتمند شوند تا مادر به خاطر فرزندانش هم که شده افیون را کنار بگذارد.
حالا فرشته رو به روی من، چشم در چشم و نگاه در نگاه من واقعیت تلخ زندگیش را مرور می کند و چشم های من بارانیست. او تمام تصورات مرا از یک زن، از یک مادر و یک همسر نقش بر زمین کرده است.
فرشته واقعیت تلخ زندگیش را از 9 سالگی آغاز می کند، از روزی که بوی سیگارهای پدرش او را برای تجربه کردن و سیگار کشیدن وسوسه اش می کند و او را به پشت بام می کشاند" 9ساله بودم ‌که سیگارهای پدرم را یواشکی برداشته و به پشت بام می رفتم تا در آنجا سیگار بکشم. دوست داشتم حسی که پدرم با کشیدن سیگار دارد من نیز آن حس را پیدا کنم".
ای کاش وسوسه تجربه مواد افیون در همان سیگار خاک می شد و او هوس کشیدن حشیش، کریستال و شیشه به سرش نمی زد ولی او تسلیم شده بود و وقتی در مدرسه ماجرای سیگار کشیدن او لو رفت از مدرسه فراری شد و 15 سال بیشتر نداشت که جسم دخترانه او مصرف حشیش را تجربه کرد و این سرآغاز بدبختی ها و تیره روزی های او بود.
"پولی برای خرید حشیش نداشتم ولی از جیب پدر و برادرم دزدی می کردم تا بتوانم حشیش بخرم و این وضع تا یک سال ادامه پیدا کرد تا اینکه در خانه همه متوجه شدند و من در 16 سالگی از خانه فرار کردم".
" وقتی از خانه فرار کردم یک روز در خیابان خاله و شوهر خاله ام را دیدم آنها مرا به خانه برگرداندند ولی من دوباره از خانه فرار کردم و وقتی برای دومین بار فراری شدم با پسری آشنا شدم که او نیز معتاد بود و بعد از یک مدت دوستی با او ازدواج کردم".
مرور خاطرات زندگی تلخ فرشته مرا به شدت غمگین کرده است اما او گوشی می خواهد برای شنیدن تا سفره سنگین دلش را برایش بگشاید و بودن من در اینجا برای شنیدن روایت زندگی وی است تا درس عبرتی برای دیگرانی باشد که در آستانه سقوط هستند و با خواندن این سطور فرشته دیگری در جامعه سقوط نکند.
ازدواج با پسری معتاد که هروئین تزریق می کرد دروازه ورود فرشته به دنیای هروئین و کریستال بود و حالا همان پسر به خاطر حمل و فروش مواد مخدر حکم اعدام برایش صادر شده و روزها را برای اجرای حکم می شمارد.
حاصل ازدواج با پسر معتاد دو دختری است با نام های " دنیا و دریا" که بنا به گفته فرشته دخترش دنیا ازدواج کرده و در شهرستان زندگی می کند و دختر دیگرش دریا در سن 17 سالگی به علت بیماری فوت کرده است.
فرشته هنوز هم که هنوز است تسلیم افیون است با وجودی که تا کنون 18 بار برای ترک اعتیاد به کمپ ترک اعتیاد " باغ فرشته " آمده است ولی تا کنون نتوانسته برای همیشه با دنیای مواد مخدر خداحافطی کند" هر چند وقت یک بار که به خانه بر می گردم کنار دوستانم رفته و با همدیگر دوباره مواد مصرف می کنیم، بعد دوباره تصمیم می گیرم که ترک کنم به این مرکز و کمپ اعتیاد باغ فرشته می آیم".
روایت دوم:
روایت زندگی ساکنان کمپ اعتیاد باغ فرشته تلخ و تاریک است، و من در مدت حضور دو ساعته در این مرکز افسرده شده ام.
و حالا پریسای 23 ساله مقابلم نشسته و در حالی که نگاهش را از نگاهم می دزدد تا مبادا چشمم در نگاهش گره بخورد واگویه های دلش را برایم بازگو می کند.
او پدر و مادرش را مقصر اصلی معتاد شدنش می داند و برای من باور کردنش سخت است که یک مادر یا پدر بخواهند دختر عزیزشان را آلوده مواد افیونی کنند.. هر چقدر که پریسا از رفتار مادرش می گوید من مبهوت تر می شوم و او ادامه می دهد" پدر و مادرم هر دو مصرف کننده تریاک بودند، یادم است در بچگی دندان درد داشتم و مادرم برای اولین بار دود تریاک را به دندانم گرفت تا درد ساکت شود، بعد از آن چندین بار نیز مادرم بوی تریاک را به من داد تا دردی در بدنم احساس نکنم، زمانی که از مدرسه می آمدم مادرم می گفت پریسا بیا بکش تا خستگی مدرسه از تنت برود و سردرد نداشته باشی".
پریسا که از کودکی با بوی تریاک آشنا شده بود در 19 سالگی برای اولین بار پای بساط تریاک نشست و پنهانی تریاک کشید و وقتی طبل رسوایی و پنهان کاری او در خانه آشکار شد پا به فرار گذاشت" در 19 سالگی وقتی همه فهمیدند از خانه فراری شدم، مادرم مرا پیدا کرد و به زور به پلیس تحویل می داد".
در زندگی تلخ پریسا رد پای پسر جوانی به میان می آید که هر دو دلباخته هم هستند و پریسا به عشق ازدواج با آن پسر یک سال و نیم با دنیای تریاک خداحافظی کرده و پاک می شود ولی خانواده هایشان دل به دل آنها نداده بودند و با ازدواج آنها مخالفت می کردند و پسری که دل پریسا را برده بود بعد از این ناکامی خودکشی می کند.
"وقتی نامزدم خودکشی کرد من افسرده شدم و تنهایی دست از سرم بر نمی دارد، صحنه خودکشی نامزدم جلوی چشمم است و هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم".
می پرسم چگونه از خودکشی نامزدت مطلع شدی می گوید: خواهرش به من زنگ زد و گفت خودت را برسان، وقتی رسیدم دیدم جنازه روی زمین افتاده و یک ملافه سفید رویش کشیده اند و من هرگز نمی توانم این صحنه را فراموش کنم".
او به قدری از این ‌کار شوک زده شده بود که وقتی یکی از دوستانش در بیرون " شیشه" به او تعارف می کند بی درنگ می پذیرد و بعد از مصرف شیشه بود که دچار جنون و توهم می شود، توهمی ‌که به او قدرت پرواز می دهد و گمان می کند اگر خود را از طبقه هفتم ساختمانی به پایین بیندازد دو بال درآورده و همچون پرندگان به پرواز در می آید.
" شیشه انسان را نابود کرده و دچار توهم می کند، فکر می کردم از طبقه هفتم که خودم را آزاد و رها کنم می توانم پرواز کنم برای همین از طبقه هفتم خودم را رها کردم و سپس چیزی نفهمیدم، همین قدر می دانم که یک ماه در کما بودم".
من با خودم می اندیشم حالا زنده ماندن پریسا بعد از خودکشی از طبقه هفتم چیزی شبیه معجزه است، او حالا سه ماه است که در مرکز کمپ اعتیاد باغ فرشته است و چیزی مصرف نکرده و البته می گوید با میل و اراده خودم به این مرکز آمده ام تا ترک کنم.
هر چند که باورکردنش برای من سخت به نظر می آید ولی ابن واقعیت زندگی و خانواده پریسا است، علاوه بر پدر و مادر پریسا، چهار دایی، دو خاله و عموهای وی نیز مصرف کننده مواد مخدر بوده و در چنگال اعتیاد گرفتار شده اند.
حالا من می مانم و هزاران سوال بی جواب که آینده این دختران و زنان چگونه رقم می خورد. از گرفتن یک دم دود تا دود آلود شدن هر دم از زندگی شان آن‌ها را به زانو درآورده است.


http://www.Azari-Online.ir/fa/News/64239/صدای-زنان--روایتی-تلخ-از-زنانی-که-تسلیم-افیون-شده-اند
بستن   چاپ