پیام آذری -
یک معتاد بهبودیافته گفت: از آن روزها سه سال میگذرد و حالا که درباره آن صحبت میکنم هیچ دلم نمیخواهد بعضی از خاطرات را به یاد بیاورم زیرا اعتیاد کاری با من کرد که متاسفانه دستم را روی والدینم بلند کردم.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین؛ اعتیاد بیماری خانمانسوزی است که افراد زیادی را در دام خود گرفتار ساخته اما در این بین هستند کسانی که وقتی متوجه اشتباه خود شدند همه همت خود را به کار بسته و زندگی جدیدی را آغاز کردند.
احمد، معتاد بهبود یافتهای است که مدت شش سال مصرفکننده مواد مخدر بوده و سه سال از ترک اعتیاد او میگذرد.
وی در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی صبح قزوین در تشریح دوران اعتیاد خود اظهار کرد: اولین بار که سیگار کشیدم 16 سال داشتم و در خانوادهام هیچکس به سیگار یا موادمخدر اعتیاد نداشت؛ بنابراین مجبور بودم دور از چشم خانواده و به طور پنهانی سیگار مصرف کنم.
این معتاد بهبودیافته افزود: تا زمانی که دیپلم بگیرم کم و بیش و فقط زمانی که با دوستانم بودم سیگار میکشیدم؛ اما بعد از اتمام مدرسه و پا گذاشتن به دانشگاه، اعتیادم به سیگار بیشتر و بیشتر شد؛ آنزمان هرگز فکر نمیکردم روزی به مواد مخدر اعتیاد پیدا کنم.
اعتیاد به مواد مخدر در خوابگاه
احمد در ادامه گفت: به دلیل مسافت طولانی دانشگاه و خانه از همان ترم یک مجبور به ماندن در خوابگاه دانشگاه شدم؛ اما از ترم دو به بعد با چند تن از دوستانم یک خانه کرایه کردیم تا از محدودیتهای خوابگاه خلاص شویم و در رفت و آمد راحتتر باشیم.
این معتاد بهبودیافته تصریح کرد: برای اولینبار در آن خانه کرایهای و به اصرار یکی از دوستانم تریاک کشیدم؛ اولین تجربه برایم لذتبخش بود؛ زیرا به دلیل اختلاف نظر و سلیقهای که با خانوادهام داشتم دائم در تنش بودم؛ به همین دلیل خیال میکردم مصرف سیگار و موادمخدر من را آرام میکند و در آن مدت فکر میکردم هرلحظه که اراده کنم میتوانم دست از موادمخدر بکشم.
وابستگی به موادمخدر
وی ادامه داد: هرچه زمان میگذشت اعتیاد و وابستگی من به موادمخدر بیشتر میشد طوری که حتی نمیدانم از چه موقع و چطور به هروئین نیز اعتیاد پیدا کردم و دیگر تریاک تسکینم نمیداد.
احمد درباره روند زندگی خود در دوره اعتیاد گفت: در آن دوران از نظر تحصیلی وضعیت خوبی نداشتم؛ اما به خاطر خانوادهام و اینکه آنها از وضعیت من باخبر نشوند محبور بودم واحدهای درسی را بگذرانم.
این معتاد بهبود یافته گفت: وقتی به خانه میرفتم و پدر و مادرم از وضعیت جسمانی من شکایت میکردند سعی میکردم سختی دروس و امتحانات را بهانه کنم؛ بااینحال میدانستم خانوادهام دیر یا زود متوجه اعتیاد من میشوند.
وی افزود: بعد از اینکه درس و دانشگاه تمام شد مجبور بودم برای همیشه به خانه برگردم و این مرا نگران میکرد؛ فکر رفتن به خدمت سربازی هم یک لحظه من را رها نمیکرد و زمانی که به خانه برگشتم عصبانیتر و پرخاشگرتر از قبل بودم؛ سعی میکردم بیشتر وقت خود را با دوستانم بگذرانم و معمولا شبها تا دیروقت بیرون بودم تا اینکه روزی پدرم به کارهای من واکنش نشان داد.
احمد ادامه داد: درگیری لفظی بین من و پدرم یه یک دعوای بزرگ تبدیل شد در همه آن لحظات به خودم حق میدادم هر رفتاری از خود نشان دهم؛ طوری که در یک لحظه به اعتیاد خود اعتراف کردم و از این بابت هم ناراحت نبودم؛ زیرا فکر میکردم گناه همه اینها گردن والدینم است.
فرصت دوباره پدر مرا به زندگی برگرداند
این معتاد بهبود یافته بیان کرد: همیشه فکر میکردم وقتی خانوادهام از اعتیاد من باخبر شوند از خانه طرد میشوم اما تمام آن سالهایی که اعتیاد داشتم پدر و مادرم با سختی زیاد از من مراقبت کردند البته آن روزها متوجه از خودگذشتگی آنها نمیشدم و تنها چیزی که من میدیدم بحثها و نصیحتهایی بود که هیچگاه تمامی نداشت.
احمد گفت: خانوادهام بارها مرا کمپ ترک اعتیاد بردند؛ از هر دری وارد میشدند تا شاید اثرگذار باشد؛ اما مسئله این بود که من نمیخواستم مواد را ترک کنم زیرا هنوز اعتیاد برایم لذتبخش بود؛ گرچه خیلی اوقات اذیت هم میشدم اما به نقطه آخر نرسیده بودم.
وی ادامه داد: یک شب مانند خیلی از ایامی که با پدرم بحث و دعوا میکردم تصمیم گرفتم خانه را ترک کنم و بعد از آن شب چندین ماه را در کنار دوستانم گذراندم؛ به مرور زمان متوجه شدم که آنها نیز دیگر به بودن من در آنجا تمایل ندارند؛ زیرا مدتی میشد که مجبور بودم پول تامین مواد را از دوستانم بگیرم.
جز مواد مخدر همه را دشمن خود میپنداشتم
این معتاد بهبود یافته گفت: روز به روز وضعیتم وخیمتر میشد، دوست داشتم مواد را ترک کنم اما توان و اراده نداشتم؛ تا اینکه یک روز وقتی مادرم با من تماس گرفت و صدای گریههایش را شنیدم ناخودآگاه التماسش کردم و از او کمک خواستم. پدرم میترسید اینبار هم مانند دفعات قبل باشد؛ اما دوباره به من فرصت داد فرصتی که مرا به زندگی بازگرداند.
احمد ادامه داد: از آن روزها سه سال میگذرد و حالا که درباره آن صحبت میکنم هیچ دلم نمیخواهد بعضی از خاطرات را به یاد بیاورم زیرا اعتیاد کاری با من کرد که متاسفانه دستم را روی والدینم بلند کردم و در نهایت از خانه فراری شدم و همه را دشمن خود میدانستم جز مواد مخدر اما تنها کسانی که همیشه همراه من بودند و نگذاشتند وضعیت من وخیمتر بشود پدر و مادرم بودند.
لطف خدا و کمک والدین عامل اصلی رهایی از دام اعتیاد
وی تصریح کرد: من نیز مانند خیلی از معتادان بسیاری از چیزهایی که نباید تجربه میکردم را در دوران اعتیاد تجربه کردم؛ اما خدا را شاکرم که مرا از آن وضعیت نجات داد.
این معتاد بهبود یافته گفت: خیلی از معتادان، اراده و انگیزه ترک اعتیاد را ندارند و در این میان خانواده مهمترین نقش را در کمک به فرد دارند.
وی در پایان بیان کرد: با توجه به تجربیات تلخ گذشته تمام سعی خود را میکنم که به افراد معتاد کمک کرده و آنها را به زندگی سالم برگردانم؛ در این راستا همچنان مثل سابق به کمپ ترک اعتیاد میروم و با معتادان صحبت میکنم ضمن اینکه هربار که به آنجا میروم انگیزهام برای دوری از مواد مخدر بیشتر میشود.
انتهای پیام/
http://www.Azari-Online.ir/fa/News/388196/هرگز-فکر-نمیکردم-روزی-معتاد-شوم--افیون-باعث-شد-روی-پدر-و-مادرم-دست-بلند-کنم