پیام آذری

آخرين مطالب

بیوگرافی سیمین دانشور از کودکی تا مرگ، به روایت خواهرش + عکس های کمتر دیده شده فرهنگي

بیوگرافی سیمین دانشور از کودکی تا مرگ، به روایت خواهرش + عکس های کمتر دیده شده
  بزرگنمايي:

پیام آذری - گفتگو با ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور
پیچ کوچه‌ی رهبری در دزاشیب را که رد می‌کنی، خانه‌ی آجری دونبشی نمایان می‎شود که دری چوبی و سبزرنگ دارد و هنوز بر زنگ آن نوشته شده «دکتر سیمین دانشور». در را ویکتوریا دانشور، خواهر کوچک‎تر سیمین، می‎گشاید که بعد از فوت سیمین دانشور در 18 اسفند، با همسرش پرویز فرجام در خانه‎ی سیمین و جلال زندگی می‎کند. ویکتوریا ریزنقش است و کمی شبیه خواهرش سیمین است، لهجه‎ی شیرازی دلنشینی دارد. شوخ‌طبع است و با خوش‌رویی به پرسش‌های ما پاسخ می‎گوید. او و همسرش تلاش می‎کنند تا از روزهای گذشته و خاطرات‎شان از سیمین دانشور و جلال آل‎ احمد بگویند.
خانه‌ی سیمین و جلال تغییری نکرده و همه چیز سر جای خودش است، جز این‌که دیوارها و سقف خانه نقاشی شده‌اند. بر سکوت این خانه انگار هنوز رد دست‌های جلال هست. انگار صدای کشیده شدن دمپایی‌ سیمینِ سال‌های آخر، بر موزاییک‎های خانه شنیده می‌شود. این خانه انگار چیزی در خودش دارد که وقتی تکیه می‎دهی بر مخمل سبز مبل‎های قدیمی‌اش، دوست داری همان‌جا بمانی و عصر زمستانی و آرام تجریش را با طعم روایت‎هایی دور ببلعی.
از ویکتوریا می‎خواهیم از سیمین روزهای گذشته بگوید و کودکی‌شان در شیراز. می‌گوید: من خاطرات زیادی دارم، من 86 سال دارم و خودم تاریخ‌ام.

پیام آذری

ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور
بیشتر بخوانید: دست نوشته جلال آل‌احمد درباره مرگ و بیماری نیما/ او دیشب مُرد، 2 بعد از نیمه‌شب!
کودکی سیمین دانشور
شروع می‎کند از کودکی خودش و سیمین می‎گوید: ما کودکی خیلی خوبی داشتیم. پدر و مادرمان خیلی روشنفکر بودند. توی حیاط‌مان یک حوض بود که با خانمْ سیمین توی آن شنا می‎کردیم. نان ریز می‎کردیم و می‌دادیم به ماهی‎ها. من پنج سال از خانمْ سیمین کوچک‌تر بودم، اما با او خیلی عیاق بودم. او هر جا می‎رفت، مرا با خودش می‌برد. حتا بعدها وقتی با جلال آل احمد می‌رفتند دماوند، من هم با آن‌ها می‌رفتم. ما شش خواهر و برادر بودیم که همه فوت شده‌اند و فقط من مانده‎ام.
او ادامه می‎دهد: در زمان کودکی هر وقت میهمان می‌آمد، سیمین شعرهای مختلفی می‏‌خواند و من ویولون می‎زدم. پشت پرده قایم می‌شدم، به پدرم می‎گفتم، بابا بگو من هم بیایم و ساز بزنم. بعد قرقر ویولون می‎زدم. جمعه‎ها هم همه‌ی خانواده و بچه‎ها می‎رفتیم «بابا کوهی» غذا می‎بردیم.
ویکتوریا دانشور همچنین درباره‎ی علاقه‎ی سیمین به ادبیات و شعر می‌گوید: خانمْ سیمین حافظه‌ی خیلی خوبی داشت. شعری از حافظ را یک بار که می‎خواند، حفظ می‎شد. سعدی را هم حفظ بود. روزنامه‌ی مدرسه دست او بود. سر صف که مقاله می‎خواند، همه برایش دست می‎زدند و می‎گفتند، این سیاه‌سوخته چه هوشی دارد! اولین کتاب خانمْ سیمین «آتش خاموش» بود. «شهری چون بهشت» هم کتاب دیگرش بود که من پشت جلد آن را نقاشی کردم. «سوشوون» به 17 زبان ترجمه شده است.
قرار عقد سیمین و جلال در نهمین روز آشنایی
خواهر سیمین دانشور همچنین درباره‎ی چگونگی آشنایی سیمین با جلال آل احمد می‌گوید: ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که می‎خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانمْ سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانمْ سیمین دارند آماده شوند بروند بیرون. من هم می‎خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل‌ احمد مقابل در ایستاده است. نگو این‌ها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته‎اند. روز نهم آشنایی‌شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسم‎شان فامیل و همه‌ی نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آن‎ها خانه‌ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی‎شان.
نویسنده‎ که آشپزی نمی‎کند
ویکتوریا دانشور درباره‌ی زندگی سیمین می‌گوید: آدم نمی‌تواند همه‎ی کارها را با هم بکند، بنابراین او آشپزی نمی‎کرد. چند روز بعد از ازدواج‌شان آقای آل احمد از او پرسیده بود، چه می‌پزی؟ سیمین گفته بود، نیمرو. فردا آل احمد گفته بود، چه داریم؟ سیمین گفته بود، تخم مرغ آب‌پز. بعد بنا شده بود یا از بیرون غذا بگیرند، یا بروند بیرون غذا بخورند. یا همیشه تخم مرغ می‎خوردند. اما چند وقت بعد آمدند در خانه‌ی من شب ساعت 9، گفتند، پول‎مان تمام شده است، از بس بیرون غذا خوردیم. آن زمان شش ماه بود که من وارد آموزش و پرورش شده بودم و بهشان کمی پول قرض دادم و بعد کلفتی گرفتند که برای‌شان غذا بپزد. چون آدم وقتی چیز می‏‌نویسد، نمی‎تواند به کارهای دیگر برسد.

پیام آذری


ویکتوریا دانشور خواهر سیمین دانشور
غم کودکانی که زاده نشدند
او همچنین می‌گوید: سیمین و جلال زندگی پرباری داشتند. همدیگر را دوست داشتند و مکمل هم بودند. ا ز زندگی‎شان راضی بودند. تنها ناراحتی‎شان نداشتن بچه بود. اسم دو تا از بچه‎های من را خانمْ سیمین گذاشت؛ مانی و مرجان . اما برای سومی گفتیم ما بچه به دنیا بیاوریم، خانمْ سیمین اسم برایش بگذارد؟! اسم سومی را خودمان ستاره گذاشتیم.
ویکتوریا دانشور در پاسخ به این سؤال که کدام یک از آن دو بیش‌تر به خاطر بچه نداشتن ناراحت بودند، می‌گوید: خانمْ سیمین بیش‌تر ناراحت بود.
ساخت خانه‌ی بن‌بست ارض به دست جلال
ویکتوریا دانشور همچنین درباره‎ی ادامه تحصیل سیمین دانشور در خارج و ساختن خانه‌ی بن‌بست ارض می‌گوید: خانمْ سیمین سال دوم ازدواجش رفت دانشگاه استنفورد که فوق دکترای زیبایی‎شناسی بخواند. او در ایران کار می‎کرد و مدتی که نبود، حقوقش را جلال جمع کرد و برایش خانه‌ای ساخت. با نیما دوست بود که خانه‎اش همین نزدیکی بود و آل‌ احمد این زمین تجریش را گرفت و با دست‎های خودش این خانه را ساخت. مدتی که خانمْ سیمین نبود، می‎آمد خانه‎ی ما و می‎گفت، برایم مرغ تو فر درست کنید. اسم این کوچه را هم خودش گذاشت ‌«بن‌بست ارض» یعنی آخر دنیا. او خیلی وطن‌پرست بود، می‎رفت همه‎ی ایران را می‏دید و به همین خاطر «دُرّ یتیم خلیج» را نوشت. جلال آل‌ احمد یک روشنفکر واقعی بود، خانمْ سیمین می‏توانست رشد کند. خانمْ سیمین یکی از بهترین شاگردهای فروزانفر بود. فروزانفر به خانمْ سیمین می‎گفت، «دوشیزه مشگین».
حلقه‌ی جلال که تا مرگ از دست سیمین درنیامد
خواهر سیمین دانشور درباره‌ی مرگ جلال می‌گوید: آقای آل ‌احمد و سیمین اسالم بودند که جلال سکته‌ی مغزی کرد و فوت شد. جلال آن زمان 44 سالش بود و سیمین هم هرگز بعد از مرگ او به ازدواج فکر نکرد. خانمْ سیمین تا لحظه‎ای که فوت کرد، حلقه‌ی جلال را از دستش درنیاورد.
سال‎های مراقبت از سیمین
خواهر کوچک‎تر سیمین دانشور همچنین درباره‎ی چگونگی آمدن خود و همسرش به خانه‎ی سیمین برای مراقبت از او عنوان می‌کند: از چهار سال پیش از مرگ خانمْ سیمین تا زمان مرگ او، من و همسرم از خانمْ سیمینْ مراقبت می‎کردیم. چهار سال ما هر روز صبح می‌آمدیم، برای او خرید می‌کردیم و می‌رفتیم. او به من می‌گفت که این خانه را باید بعد از مرگ حفظ کنید و آن را خانه‎ای برای هنرمندان کنید. او در وصیت‌نامه‎اش خطاب به ما نوشته بود که برای من سیاه نپوشید و خیرات کنید.
به خاک رسیدن
ویکتوریا دانشور در ادامه می‌گوید: روزی که خانمْ سیمین فوت شدند، من به دیدنش رفته بودم. گفت، از تخت بیرون نمی‏‌آیم و حالم خوب نیست. ما کمی پیش او ماندیم و بعد رفتیم خانه. من دلم شور می‏‌زد. به همسایه‎‌ی خانمْ سیمین زنگ زدم. گفت، رفته‎ا‎م او را دیده‌ام. حالش خوب بود، اما گفت می‌خواهم بخوابم. بعدازظهر دوباره همسایه‎مان به او سر زده بود و دیده بود حالش بد است. به او آب زمزم داده بود. بعد خانم همسایه به من زنگ زد و گفت زود بیا. تا ما رسیدیم، تمام کرده بود. او برای خودش کسی بود، روزها تلفن این‌جا اشغال بود و از همه جا زنگ می‎زدند و به ما تسلیت می‌گفتند . از نزدیک قطب شمال هم زنگ زدند. آقای دعایی هم بر پیکرش نماز خواند و در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد. امیدوارم بتوانم وصیت‌هایش را اجرا کنم.

لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/402355/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

شکست زوال عقل با بزرگ شدن مغز

وضعیت ارز تجهیزات پزشکی در سال 1403

قالیباف قانون واردات خودرو را به دولت ابلاغ کرد

خطر بالای سکته مغزی در جوانان مبتلا به میگرن

شناسایی ابتلای انسانی به ویروس آنفلوآنزای پرندگان در آمریکا

سن دیابت در ایران به بچه مدرسه‌ای‌ها رسید!

11 نکته در هنگام خرید لباس زیر مناسب که باید بدانید

بهبود زخم‌های دیابت با هیدروژل قاتل باکتری‌ها

ادعای ترسناک برخی متخصصان از شیوع یک نوع آنفلوآنزا

ابتلا به این سرطان تا سال 2040 دو برابر می‌شود

افزایش بیماری «آبله‌مرغان» و بروز «سرخک» در کشور

مرگ سالانه 50 هزار ایرانی بر اثر مصرف دخانیات

رگ‌های مغز اصول متفاوت و بی‌سابقه‌ای دارند

8 راهکار طلایی برای مدیریت استرس شغلی

جلوگیری از عفونت ادراری مکرر با یک واکسن خوراکی

کاهش علائم پارکینسون با پیوند مدفوع

اعلام نرخ ویزیت پزشکان در سال 1403

هوش مصنوعی باکتری‌های خفته را هدف گیری می‌کند

شوک قریب‌الوقوع به دیابتی‌ها/ استرس کمبود دارو، حال این بیماران را بدتر می کند

ابزاری برای شناسایی فوری آلودگی باکتریایی در مواد غذایی

درمان صد در صد زگیل در خانه با محلول گیاهی

یک متخصص چشم: هزینه تا 300 میلیونی عمل تغییر رنگ چشم

جزییات تعرفه ویزیت پزشکان در سال 1403

حال پرستاران ایرانی، اصلا خوب نیست | پرونده‌سازی و تهدید برای پرستاران معترض

محققان: با بررسی بینایی فرد می‌توان زوال عقل را 12 سال زودتر پیش‌بینی کرد

ساخت واکسنی که می تواند با هر گونه ویروسی مبارزه کند

مصرف هر نان غیرسالم معادل خوردن 11 قرص شیمیایی است

تشخیص بیماری مرگبار از روی دست‌ها

آخرین وضعیت نرخ باروری در ایرانیان / خطر سالمندی را جدی بگیریم

آماری هولناک از حیوان گزیدگی در کشور

یکبار برای همیشه، همه چیز را در مورد انواع کامپوزیت دندان را بدانید!

مصرف نمک و شکر در ایران 4 برابر استاندارد جهانی

واکنش ها به «درمان رایگان» بیماران سرطانی؛ وعده‌ای که کاش محقق می‌شد!

مغز پولدارها دیرتر پیر می‌شود!

ریزپلاستیک‌ها احتمالا به مغز انسان‌ها هم راه پیدا کرده‌اند

همه‌جا پای یک ژن در میان است؛ حتی در لذت از موسیقی!

تشخیص سرطان از یک قطره خون طی چند دقیقه

هوش مصنوعی نتیجه آسیب‌های کودکی به مغز را کشف کرد

ایلان ماسک: کارخانه‌های تسلا، کوره پول سوزی هستند

افشای هویت شرکای رائفی‌پور

وکیل توماج صالحی: رای پرونده موکلم صادر شده، اما هنوز به ما ابلاغ نشده

واکنش محسن برهانی به حکم اعدام توماج صالحی

بازتاب گسترده جهانی صدور حکم اعدام برای «توماج صالحی»

اصولگرایانِ منتقد «گشت ارشاد»، تغییر موضع داده اند؟ /دولت رئیسی همچنان مدافع رویکردهای تند و سلبی در موضوع حجاب

نگهداری مواد مخدر توسط فرزند معاون سابق قوه قضائیه؟ | افشای راز خودروهای مازراتی، پورشه و بنز در جلسه دادگاه

آخرین خبرها از حکم اعدام توماج صالحی از زبان وکیلش

پشت پرده برخوردهای تند با پدیده بدحجابی

مرسدس بنز1995 گران‌ترین خودروی تاریخ

ساماندهی فضای کسب و کار؛ جهش تولید و صنعت در استان اردبیل

اونتادور SVJ ؛ این لامبورگینی طبیعت گرمی دارد! (فیلم و عکس)